درباره وبلاگ


دوستان عزیز و یاران صمیمی به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 66
بازدید ماه : 100
بازدید کل : 36737
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


كد موسيقي براي وبلاگ

سامان من
سرگرمی - اس ام اس - معما




دلتنگ تو امـــروز شدم تـا فــردا       فردا شد و باز هم تو گفتی فــردا

امروز دلم مانده و یک دنیا حرف        یک هیچ به نفع دل تو تــا فـــردا

 



یک شنبه 2 بهمن 1398برچسب:, :: 17:20 ::  نويسنده : محمدرضا

ببخشید چند وقت نبودم .



یک شنبه 6 مرداد 1392برچسب:, :: 23:44 ::  نويسنده : محمدرضا

 

شهر هرت کجاست؟

تا بحال اصطلاح شهر هرت رو زیاد شنیدید اما از خودتون پرسیدید واقعا شهر هرت کجاست؟     - شهر هرت جايي است که رنگهاي رنگين کمان مکروهند و رنگ سياه مستحب.
  - شهر هرت جايي است که اول ازدواج مي کنند بعد همديگر  رو مي شناسن.   - شهر هرت جايي است که بهشتش زير پاي مادراني است که حقي از زندگي و فرزند و همسر ندارند..   - شهر هرت جايي است که درختها علل اصلي ترافيک اند و بريده مي شوند تا ماشينها راحت تر برانند.   - شهر هرت جايي است که کودکان زاده مي شوند تا عقده هاي پدرها و مادرهاشان را درمان کنند.   - شهر هرت جايي است که شوهر ها انگشتر الماس براي زنانشان مي خرند اما حوصله 5 دقيقه قدم زدن را با همسران ندارند.   - شهر هرت جايي است که با ميلياردها پول بعد از ماهها فقط مي توان براي مردم مصيبت ديده، چند چادر برپا کرد.   - شهر هرت جايي است که خنده نشان از جلف بودن را دارد.   - شهر هرت جايي است که مردم سوار تاکسي مي شن زود برسن سر کار تا کار کنن وپول تاکسيشونو در بيارن.   - شهر هرت جاييه که نصف مردمش زير خط فقرن اما سريال هاي تلويزيوني رو توي کاخها مي سازن.   - شهر هرت جايي است که گريه محترم و خنده محکومه.   - شهر هرت جايي است که وطن هرگز مفهومي نداره و باعث ننگه پس ميرويم  ترکيه و دوبي و اروپا و آمريکا و ........ را آباد ميکنيم..    - شهر هرت جايي است که هرگز آنچه را بلدينبايد به ديگري بياموزي.   - شهر هرت جايي است که وقتي مي ري مدرسه کيفتو مي گردن مبادا آينه داشته باشي.   - شهر هرت جايي است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه، ابلهانه و ... است.   - شهر هرت جايي است که توي فرودگاه برادر و پدرتو مي توني ببوسي اما همسرتو نه ....   - شهر هرت جايي است که وقتي از دختر مي پرسن مي خواي با اين آقا زندگي کني مي گه: نمي دونم هر چي بابام بگه.   - شهر هرت جايي است که وقتي مي خواي ازدواج کني 500 نفر رو دعوت مي کني و شام ميدي تا برن و از بدي و زشتي و نفهمي و بي کلاسي تو کلي حرف بزنن..    - شهر هرت جايي است كه مردمش پولشان را توی چاه میریزن و دعا میکنن که خدا آنها را از فقر نجات بده...   - شهر هرت جایی است که به بعضی از بیسوادها میگن پروفسور.     - شهر هرت جایی است که در آن دلال و دزد به مهندس و دکتر فخر میفروشند.   - شهر هرت جایی است که مردگان مقدسند و از زنده ها محترمترند.

شهر هرت جايي است كه ...........    

  خدايا اين شهر چقدر به نظرم آشناست .



پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:, :: 10:20 ::  نويسنده : محمدرضا

یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته، یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد! خیلی شاکی میشه، پا رو میذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه. یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه موتور گازیه غیییییژ ازش جلو زد!دیگه پاک قاطی می کنه با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه. همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!! طرف کم میاره، میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده . خلاصه دوتایی وامیستن کنار اتوبان، یارو پیاده میشه، میره جلو موتوریه، میگه: آقا ! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی روی ما رو کم کردی؟! موتوریه با رنگ پریده، نفس زنان میگه : والله ... داداش... خدا پدرت رو بیامرزه وایستادی!...کش شلوارم گیر کرده به آیینه بغلت!

نتیجه اخلاقی: اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ای دارند ببینید کش شلوارشان! به کدام ...بووووق.... گیر کرده!
 



دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:19 ::  نويسنده : محمدرضا

روزی که شنیدم بخشنامه بازنشستگی پیش از موعد اومده که همکارا با ۲۵ سال سابقه باز نشسته میشن.کلی خوشحال شدم.
گفتم افتخار باز نشستگی افتخار کمی نیست.یه روز رفتم اداره مون! توی راهروی اداره، مسئول آموزش متوسطه رو دیدم. گفتم منم میخوام بازنشسته بشم ، حقمه! گفت هنوز چیزی برای ما نیومده ما هم کاملا بی اطلاعیم از شما می شنویم و از اینا .... ته دلم خالی شد فهمیدم از ما بهترون در نوبتن !!!

رفتم اتاق کار گزینی.به مسئول کار گزینی که از اقوام و آشنایان من هم بود خواسته مو گفتم ایشون دیگه اظهار بی اطلاعی نکردن .ولی گفتن با من تنها نیست ما چند نفریم که در این مورد تصمیم می گیریم برو پیش معاون و رئیس و مسئول ارزشیابی و مسئول آموزش متوسطه!گفتم خب و باهاش خداحافظی کردم .

اول رفتم اتاق مسئول ارزشیابی . ایشون گفتن، اشتباه نکنی و خودتو باز نشسته کنیا!!!!بعدا ضرر می کنی !! پنج سال که چیزی نیست !خداحافظی کردم و یه تقاضا نوشتم و رفتم اتاق معاون اداره تقدیمش کردم .ایشون گفتن نیرو کم داریم نمیشه!!!گفتم من دیگه نمی تونما اون وقت نگید چرا کار نمیکنی ؟ خندید و منم خداحافظی کردم.

با خودم گفتم هرجور شده باید بازنشسته بشم .رفتم پیش رئیس اداره .اونم هیچی نگفت فقط خندید. ......

بعد از اون روز هر از چند گاهی می رفتم اداره و تقاضامو مطرح می کردم ولی هر دفعه محکم تر از دفعه ی قبل سرمو به طاق می کوبیدن !!! قهر کردم و تا اول مهر به اداره نرفتم ....

اول مهر رفتم مدرسه. همکارام با تعجب به من نگاه کردن و گفتن پس تو هنوز اینجایی؟اونا که شرایط تو رو داشتن باز نشسته شدن .گفتم مثلا کیا؟ گفتن خواهر مسئول آموزش متوسطه - خانم رئیس اداره – خود معاون اداره – و......


 



یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:27 ::  نويسنده : محمدرضا

احساساتم را نمی فروشم ؛ حتی به بالاترین بها ! ولی .... آنگونه که بخواهم خرج می کنم ،
برای آنهایی که لایق آن هستند ... !!!


 



یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:20 ::  نويسنده : محمدرضا

از شر پشه ها و حشرات موذی در فصل گرم خلاص شوید
از اين راه بسيار ساده و جذاب استفاده كنيد تا از هجوم مغول وار حشرات موذي كه در دسته هاي صد هزار تايي فوج فوج از راه ميرسند تا دمار از روزگار مردمان برآرند بر شما گزندي نرسد. يك قوطي پلاستيكي نوشابه را از وسط نصف كنيد در نيمه ي پايين مقداري آب و شكر بريزيد سپس نيمه ي بالايي را برعكس داخل نيمه ي پاييني قرار دهيد بنحوي كه تشكيل يك قيف بدهد.تله ي حشرات شما آماده است!حشرات جذب شیرینی  ميشوند و همانجا می مانند
.
 



شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:25 ::  نويسنده : محمدرضا

ســـــــــال ۱۳۹۱ مــــــبـــارکـــــــــ بـــــــــــاد

غـــروب غــمـت را بـــه هــر قـیـمــی خـریـدارم

چـون طـلـوع شادیهـایــت را ازصـــــمـــــیـم

قلــب آرزومـــنــدم

دلـت شـاد و لـبـت خـنـدان بـمـانـد
برایـت عـمـرجـاویـدان بـمـانـد
خــدا را مـیدهم سـوگـنـد بـرعـشـق
هـرآن خـواهـی بـرایـت آن بـمـانـد
بـپـایـت ثــروتـی افـزون بـریـزد
کـه چـشـم دشمنت حـیران بـمـانـد
تنت سـالم سـرایت سـبز بـاشـد
برایـت زندگـی آسـان بـمـانـد

تـمـام فـصـل سـالـت عــیــد بـاشـد

چـراغ خـانـه ات تـابـان بـمـانـد

امیدوارم سال خوبی در پیش داشته باشید

هــر روزتــان نــــوروز

 


 



سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: 22:42 ::  نويسنده : محمدرضا

دلـت را بتـکان ...


غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان...

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین

بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت ...دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت ...باز هم محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتدحالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند ...!کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد...

دلت سبک شد؟حالا این دل جای "او"ست

دعوتش کن

این دل مال "او"ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او"...



خـانه تـکانی دلـت مبـارک
 



یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, :: 20:40 ::  نويسنده : محمدرضا

روزي دروغ به حقيقت گفت : مــــيل داري با هم به دريـــا برويم و شنـــا کنيم ، حقيقــت ساده لــوح پذيرفت و گول خورد . آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتي به ساحل رسيدند حقيقت لباسهايش را در آورد . دروغ حيلــــه گـــر لباسهاي او را پوشيد و رفت . از آن روز هميشه حقيقت عــــريان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقيقت با ظاهري آراسته نمايان مي شود...

 



پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:, :: 6:3 ::  نويسنده : محمدرضا

کلاغ و طوطی هر دو زشت و سیاه آفریده شدند. طوطی اعتراض کرد و زیبا شد،

کلاغ هم راضی به رضای خدابود. اکنون طوطی در قفس است و کلاغ آزاد....

به سلامتی کلاغ که آزادی رو به زیبایی ترجیح داد!!!!!‬

 



پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:, :: 6:1 ::  نويسنده : محمدرضا



جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, :: 13:6 ::  نويسنده : محمدرضا

شخصیت های این متن واقعی هستند. ولی نام مستعار دارند.

همه معلمین دبیرستان مطهری یا دارای کار شناسی ارشد هستند. ویا از همکاران با تجربه و با سابقه. دبیر فیزیک ،دبیر ریاضی ، دبیر شیمی ، دبیر زیست ،دبیر زبان عربی،دبیر علوم اجتماعی ،دبیر زبان خارجه ،دبیر ادبیات فارسی، دبیر تاریخ ،دبیر دین و زندگی . آقای مدیر هر جا می شینه اینا میگه و از نظم و سعی و تلاش آنهانیز همه جا تعریف می کنه.معلما هم انصافا خوب کار می کنن.
....یک هفته از سال تحصیلی گذشته بود که هنوز دبیر جغرافی نداشتیم.آقای عزیزی دبیر انتقالی از منطقه محروم به عنوان دبیر جغرافی اومد و کلاس ها را برداشت.

روز اول با یک ساعت تاخیر اومد به مدرسه.بعدش هم یک ساعت زودتر کلاس را تعطیل کرد و گفت باید برم دانشگاه پیام نور انتخاب واحد کنم . ترم آخرمه ،اگه واحدامو پاس کنم لیسانس رومیگیرم!!!

فردا هم با نیم ساعت تاخیر اومد با تعجب پرسید زنگ رو زدین! !!  !؟؟؟؟؟من رفته بودم کافی نت کار داشتم. باز فردا ی اون روز نیز همینطور...هفته اول خیلی به آقای عزیزی سخت گذشت .

هفته دوم هم به همین ترتیب گذشت ،بعضی روزا از کلاس که میومد بیرون می رفت تو شهرو نیم ساعت یا یک ساعت بعدش میومد و می گفت رفتم از کافی نت تحقیق خریدم!!! مدیر و معاونین خیلی حرص می خوردن ولی با فروتنی گذشت می کردن.ولی آقای عزیزی اصلا خودش را تغییر نمی داد!...چند بار هم مدیر بهش اعتراض کرد که معلما وساطت کردن و نذاشتن به جای باریک تری برسه .

دانش آموزا هم دیگه اعتراض می کردن و می گفتن درس نمیده و اصلا نمی پرسه!!!   میگه تحقیق بیارین تا نمره تونو بدم.

زنگ های راحت ،آقای عزیزی شروع می کرد به گله و شکایت ! می گفت من دوماهه که اومدم این منطقه به اندازه ی تمام ده سال سابقه ام کار کردم.می گفت در منطقه ای که بوده هرروز ساعت نه یا نه ونیم می رفتن کلاس و یک ساعت زودتر، بچه ها رو می فرستادن می رفتن خونه!!!و حسابی ازنظم  این مدرسه شکایت داشت!

یه روز آقای مدیر بخشنامه ی انتخاب معلم نمونه رو آوردن وگفتن که همکارا نی که می خوان شرکت کنن این مدار ک رو بیارن: (تشویقی - گواهی آموزش ضمن خدمت- تالیف... ).

دبیر ریاضی شدیدا با معیار های انتخاب معلم نمونه مخالف بود و حاضر نشد فرم پرکند .می گفت اینا همه کاغذ بازیه ،تالیفی که پول بدیم از کافی نت بخریم تالیف نیست!تشویقی هم که معلومه به کیا میدن!!!اکثر معلما هم با دبیر ریاضی موافق بودند و می گفتن که معیار ها باید تغییر کنن.آقای اکبری دبیر ادبیات که بیشترین سابقه کار رو بیشترین امتیاز رو داشت گفت من شرکت می کنم.چند تا از معلم ها هم گفتند شاید فرم راپرکنن.

 روز بعد هم آقای عزیزی با یک پوشه مملو ازکاغذ اومد دفتر ! آقای مدیر گفت اینا چی هستن ؟ آقای عزیزی گفت اینا همه  تشویقی و تحقیق!!! و تالیفن!!! یکی از معلما به شوخی گفت ما همه مون روی هم اینقدر  مستندات نداریم کی اینارو تهیه کردی؟ گفت : اون موقع که تاخیر  یا غیبت داشتم می رفتم از کافی نت ها می خریدم!!!یکی دیگه از همکارا پرسید : تشویق ها را کی به تو داده ؟گفت :(اینارو از وزیر و معاوناش بگیر تا مدیر کل و رئیس آموزش و پرورش منطقه و استاندار و فرماندار و شهردار و ... )به من دادن!!!می گفت هزار ساعت گواهی ضمن خدمت دارم ولی صد ساعت هم در کلاس ها شرکت نداشتم.!!دوستان لطف میکردن به جای من حاضری می زدن .امتحانشم که تقلب می کردیم.!!!

چند روز بعد هم،آقای مدیر اعلام کرد که با بررسی مدارک همکاران، آقای عزیزی به عنوان معلم نمونه از این مدرسه انتخاب شد زیرا بیشترین امتیاز را داشت!! !



چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:, :: 23:17 ::  نويسنده : محمدرضا

 

روزی که شنیدم بخشنامه بازنشستگی پیش از موعد اومده که همکارا با ۲۵ سال سابقه باز نشسته میشن.کلی خوشحال شدم.

 

 

گفتم افتخار باز نشستگی افتخار کمی نیست.یه روز رفتم اداره مون! توی راهروی اداره، مسئول آموزش متوسطه رو دیدم. گفتم منم میخوام بازنشسته بشم ، حقمه! گفت هنوز چیزی برای ما نیومده ما هم کاملا بی اطلاعیم از شما می شنویم و از اینا .... ته دلم خالی شد فهمیدم از ما بهترون در نوبتن !!!

 

رفتم اتاق کار گزینی.به مسئول کار گزینی  که از اقوام و آشنایان من هم بود خواسته مو گفتم ایشون دیگه اظهار بی اطلاعی نکردن .ولی گفتن با من تنها نیست ما چند نفریم که در این مورد تصمیم می گیریم برو پیش معاون و رئیس و مسئول ارزشیابی و مسئول آموزش متوسطه!گفتم خب و باهاش خداحافظی کردم .

 

 

اول رفتم اتاق مسئول ارزشیابی . ایشون گفتن، اشتباه نکنی و خودتو باز نشسته کنیا!!!!بعدا ضرر می کنی !! پنج سال که چیزی نیست !خداحافظی کردم و یه تقاضا نوشتم و  رفتم اتاق معاون اداره تقدیمش کردم .ایشون گفتن نیرو کم داریم نمیشه!!!گفتم من دیگه نمی تونما اون وقت نگید چرا کار نمیکنی ؟ خندید و منم خداحافظی کردم.

 با خودم گفتم هرجور شده باید بازنشسته بشم .رفتم پیش رئیس اداره .اونم هیچی نگفت فقط خندید.  ......

 

بعد از اون روز هر از چند گاهی می رفتم اداره و تقاضامو مطرح می کردم ولی هر دفعه محکم تر از دفعه ی قبل سرمو به طاق می کوبیدن !!! قهر کردم و تا اول مهر به اداره نرفتم ....

اول مهر رفتم مدرسه. همکارام با تعجب به من نگاه کردن و گفتن پس تو هنوز اینجایی؟اونا که شرایط تو رو داشتن باز نشسته شدن .گفتم مثلا کیا؟ گفتن خواهر مسئول آموزش متوسطه   - خانم رئیس اداره –  خود معاون اداره – و......

 



جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, :: 12:1 ::  نويسنده : محمدرضا

معلم پای تخته داد می زد.

صورتش از خشم گلگون بودو دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود،

ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند!....

وان یکی در گوشه ای دیگر«جوانان» را ورق می زد!..

.برای که بی خود های و هوی می کرد و با آن شور بی پایان ،تساوی های جبری را نشان می داد؟

با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود،تساوی را چنین بنوشت:

«یک با یک برابر است...»

از میان جمع شاگردان یکی برخاست ،

همیشه یک نفر باید بپا خیزد،

به آرامی سخن سر داد:تساوی اشتباهی فاحش و محض است...

معلم، مات بر جا ماند.و او پرسید:اگر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز یک با یک برابر بود؟

سکوت مدهشی بود و سوالی سخت .معلم خشمگین فریاد زد:

آری برابر بود.

و او با پوزخندی گفت:اگر یک فرد انسان واحد یک بود،آنکه زور وزر به دامن داشت بالا بود وانکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت  پایین بود...؟

اگر یک فرد انسان واحد یک بود ،آنکه صورت نقره گون  چون قرص مه می داشت ،  بالا بود؟

وان سیه چرده که می نالید،  پایین بود...؟

اگر یک فرد انسان واحد یک بود ،این تساوی زیر و رو می شد !

حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود،نان و مال مفت خواران از کجا آماده می گردید؟

یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟یک اگر با یک برابر بودپس که پشتش  زیر بار فقر خم می شدیا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟

یک اگر با یک برابر بودپس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟معلم ناله آسا گفت:ــ بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:.....

 

یک با یک برابر نیست!!!

 



پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, :: 21:2 ::  نويسنده : محمدرضا

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد