درباره وبلاگ


دوستان عزیز و یاران صمیمی به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 63
بازدید هفته : 85
بازدید ماه : 84
بازدید کل : 36823
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


كد موسيقي براي وبلاگ

سامان من
سرگرمی - اس ام اس - معما




دنياي گنجشكي

يه روز يه گنجشك با يه موتوري تصادف مي كنه و بي هوش مي شه. وقتي به هوش مياد مي بينه توی  قفسه. مي زنه تو سرش و مي گه: «بيچاره شدم، موتوريه مرد!!

موهای سفید

پدر: «پسرم! هر وقت منو عصباني مي كني، يكي از موهام سفيد مي شه.»
پسر:« حالا فهميدم كه چرا پدر بزرگ همه موهايهش سفيد ه!!!

استراحت

اولي:« از بس استراحت كردم، خسته شدم.»
دومي:« خب يك كم استراحت كن
!!!



جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, :: 10:6 ::  نويسنده : محمدرضا

 

طرفداري


دو شكارچي با هم صحبت مي كردند. اولي پرسيد:« اگر خرسي به تو حمله كند، چه مي كني؟»
دومي: «با تفنگ شكارش مي كنم.»
اولي: « اگر تفنگ نداشته باشي، چه؟»
دومي:« مي روم بالاي درخت.»
اولي:« اگر آنجا درخت نباشد، چي؟»
دومي: «خب، پشت يك صخره پنهان مي شوم.»
اولي: «اگر صخره نبود، چه؟»
دومي:« توي گودالي دراز مي كشم.»
اولي: «اگر گودال هم نبود؟»

در اين موقع، شكارچي دوم عصباني شد و گفت: «داداش!  بگو ببينم، تو طرفدار مني يا خرسه؟!

 



جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, :: 9:24 ::  نويسنده : محمدرضا

 

توصيه مادرها

مادر: «پسرم!  باز م كه با اميد دعوا كردي!  مگر نگفتم هر وقت عصباني شدي، تا ۵۰ بشمار تا عصبانيتت تموم بشه و دعواتون نشه؟»

 

پسر:« بله مادر جون!  گفته بودي ، اما مادر اميد به او گفته بود كه فقط تا ۳۰بشماره!!!



جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, :: 9:14 ::  نويسنده : محمدرضا

روزي مردي به سفر ميرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه ميشود که هتل به کامپيوتر مجهز است . تصميم ميگيرد به همسرش ايميل بزند . نامه را مينويسد اما در تايپ ادرس دچار اشتباه ميشود و بدون اينکه متوجه شود نامه را ميفرستد . در اين ضمن در گوشه اي ديگر از اين کره خاکي ، زني که تازه از مراسم خاک سپاري همسرش به خانه باز گشته بود با اين فکر که شايد تسليتي از دوستان يا اشنايان داشته باشه به سراغ کامپيوتر ميرود تا ايميل هاي خود را چک کند . اما پس از خواندن اولين نامه غش ميکند و بر زمين مي افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش ميرود و مادرش را بر نقش زمين ميبيند و در همان حال چشمش به صفحه مانيتور مي افتد:

گيرنده : همسر عزيزم
موضوع : من رسيدم

ميدونم که از گرفتن اين نامه حسابي غافلگير شدي . راستش انها اينجا کامپيوتر دارند و هر کس به اينجا مي اد ميتونه براي عزيزانش نامه بفرسته . من همين الان رسيدم و همه چيز را چک کردم . همه چيز براي ورود تو رو به راهه . فردا ميبينمت . اميدوارم سفر تو هم مثل سفر من بي خطر باشه . واي چه قدر اينجا گرمه  !!



پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 21:42 ::  نويسنده : محمدرضا

 

 

تاريخ : جمعه 30 دی1390 | نویسنده : صالح
 
 
معلم: هرکي سوال بعدي منو جواب بده ميتونه بره خونه.
 
 
(شاگرد نخاله کيفشو از پنجره ميندازه بيرون...)
 
-معلم با عصبانيت: کي اون کيفو انداخت بيرون؟
 
-من بودم آقا . . .
خداحافظ
.
 


چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, :: 22:51 ::  نويسنده : محمدرضا

احساس تو نسبت به من از نظر عشق کداميک از گزينه هاي زير است ?

الف ) گزينه ب
ب ) گزينه ج
ج ) گزينه د
د ) ميميرم برات...



سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:, :: 6:12 ::  نويسنده : محمدرضا

 

پل تاریخی زمانخان سامان (استان چهار محال وبختیاری)



دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:, :: 14:48 ::  نويسنده : محمدرضا

 

در مهد كودك هاي ما ۹ صندلي ميذارن و به ۱۰ بچه ميگن هر كي نتونه سريع براي خودش يه جا بگيره باخته و بعد ۹ بچه و ۸ صندلي و ادامه بازي تا يك بچه باقي بمونه. بچه ها هم همديگر رو هل ميدن تا خودشون بتونن روي صندلي بشينن.

 

در مهد كودك هاي ژاپن 9 صندلي ميذارن و به 10 بچه ميگن اگه يكي روي صندلي جا نشه همه باختين. لذا بچه ها نهايت سعي خودشونو ميكنن و همديگر رو طوري بغل ميكنن كه كل تيم 10 نفره روي 9 تا صندلي جا بشن و كسي بي صندلي نمونه. بعد 10 نفر روي 8 صندلي، بعد 10 نفر روي 7 صندلي و همينطور تا آخر. ... با اين بازي ما از بچگي به كودكان خود آموزش ميديم كه هر كي بايد به فكر خودش باشه. اما در سرزمين آفتاب، چشم بادامي ها با اين بازي به بچه هاشون فرهنگ همدلي و كمك به همديگر و كار تيمي رو ياد ميدن



دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:, :: 14:44 ::  نويسنده : محمدرضا

 

اگر قیمت کتاب تاریخ ۸۲۰ تومان و قیمت کتاب رمان ۸۴۵تومان و قیمت کتاب فلسفه ۸۰۷ تومان باشد، قیمت کتاب هندسه چقدر است؟

 



دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:, :: 14:42 ::  نويسنده : محمدرضا

 

من آن ابرم که می خواهد ببارد ،   دل تنگم هوای گریه دارد ،   

   دل تنگم غریب این در و دشت  ،    نمی داند کجا سر می گذارد




یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:, :: 20:34 ::  نويسنده : محمدرضا

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد